شرقگرایی در شعر اقبال

محمد افسر رهبین
شرقگرایی در شعر اقبال
(تحلیلی فشرده از اندیشهء شرق گرایی درشعراقبال)

 

  

شرقگرایی در شعر اقبال

  

تا به روز آرم شبِ افکار شرق

برفروزم سینهء احرار شرق

از نوایی پخته سازم خام را

گردش دیگر دهم ایام را

فکر شرق آزاد گردد از فرنگ

      از سرود من بگیرد آب و رنگ   (1)

     مولانامحمد اقبال لاهوری(1877 ـ 1938)، نه تنها به عنوان شاعر و اندیشه مند سترگ درشبه قاره، بل یک تن از فعالان نهضت اسلامی در شرق نیز شناخته شده است.

     مولانا اقبال با استعداد و توانایی بیمانند که داشت، توانست به دانشهای فلسفی و سیاسی روز دست یابد و در کمترین وقت به یک شخصیت سترگ مبدل گردد. سفرتحصیلی اقبال به اروپا و آشنایی او با فلسفهء غرب و افکار دانشمندان غربی چون: گویته، کانت، هگل، تولستوی و دیگران، سبب شناخت بیشتر وی از غربیها گردید.

     شایدهمین آشنایی ها و بیشتر ازهمه آشنایی  و تلمذ از سرتوماس آرنولد و نیکلسن(شرق شناس شهیر) سبب گردید که اقبال به زودی درغرب شناخته شود. شماری نیز به این باور اند که ترجمهء «جاویدنامه» توسط خانم «انا ماری شیمل» که مقدمه نیچه را در آن گنجانیده بود، توانست اسباب معرفی اقبال درشرق را، برای نخستین بار فراهم سازد.

     اقبال، همانگونه که یک مسلمان متعهد است، یک پیکارگر آزادیخواه نیز است و بنده گی جان و تن را مردود میداند. چنانکه در«بندگی نامه» میخوانیم:

از «غلامی» دل بمیرد در بدن

از غلامی روح گردد بارِ تن

ازغلامی ضعف پیری درشباب

ازغلامی شیرغاب افگنده ناب

ازغلامی بزم ملت فرد فرد

از غلامی مرد حق زناربند

از غلامی گوهرش نا ارجمند (2)

     اقبال، در روزگاری به سرایش این ابیات میپردازد که سرزمین شبه قاره در سیطرهء کمپنی هند شرقی قراردارد واستعمار بریتانیا بربسیاری از کشورهای منطقه فرمانروایی دارد. در مصرع های یادشده و ده ها مورد دیگر، اقبال از موضع یک آزادیخواه و یک انقلابی سخن میگوید و برای بیدارگری مردمان سرزمین خویش خیلی دقیق و روشن توضیح میدهد که «غلامی» مفهوم زندگی را مسخ میکند  و مرد حق را زناربند میسازد.

     اقبال با اینگونه اندیشه ها میخواهد مردم شبه قاره را که در دام هیولای جهانخوار گرفتار اند، بیدار سازد و به آنها حس آزادزیستن و آزاد اندیشیدن را تلقین نماید. در واقع اقبال با اینگونه شعارگراییها بیشترینه بر تعهد روشنفکرانهء خود تاکید میکند و به جنبه های زیبایی شناختی شعر اصلاً توجهی ندارد. اقبال، شعر را ابزاری برای رسیدن به هدف میشناسد و کوشش برآن دارد تا با دیدگاه های دینمداری درگرایش و بسیج مردمان شرق بپردازد.

     بیگمان یکی از انگیزه های شرق گرایی اقبال را تسلط استعمار و به ویژه استعمار بریتانیا در کشورهای شرقی میسازد. اقبال وقتی به وضع نا به سامان مردمان شبه قاره نگاه میکند که چگونه درگیر افتراق و ناسازگاری باهم اند، ریشه آنرا در توطیه فرنگ  میجوید و میگوید:

ای هماله ای اطک ای رود گنگ

زیستن تا کی چنان بی آب و رنگ

پیرمردان از فراست بی نصیب

نوجوانان از محبت بی نصیب ......

هندیان با یکدگر آویختند

فتنه های کهنه باز انگیختند

تا فرنگی قوم از مغرب زمین

ثالث آمد در نزاغ کفر و دین(3)

در نگاه اقبال فرنگ عامل همه بدبختی ها و چالشهای انسانی درشرق و به ویژه در شبه قاره است. اقبال نالهء آدمیت و مشکل حضرت انسان را از ستم و استبداد فرنگ میداند و چنین میخواند:

آدمیت زار نالید از فرنگ

زندگی هنگامه برچید از فرنگ

پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟

باز روشن میشود ایام شرق؟

پورپ از شمشیر خود بسمل فتاد

زیرگردون رسم لادینی نهاد

گرگی اندر پوستین بره ای

هرزمان اندر کمین بره ای

مشکلات حضرت انسان از اوست

آدمیت را غم پنهان از اوست(4)

     اقبال شرق گرا، یک روشنفکر مسلمان است و میخواهد از ترکیب اندیشه های دینی با کششهای شرقی، خط تازه یی را طرح کند. با آنکه پیش از اقبال سیدجمال الدین افغانی(اسعد آبادی) نیز در جهت بسیج سازی مسلمین و تجهیز مسلمانان با اندیشه شرق گرایی کوششهای فراوان به خرج داده  است، مگر اقبال در گسترش و چشمگیرساختن این تفکرات گامهای استوارتر میگذارد.

     یکی از این کوششها انتقاد برکهنه پنداری واعظان و تاویلات نادرست مفسران از دین و قرآن است. اقبال در اینمورد میگوید:

حاضرہے کلیسامیں کباب و مے گلگوں

مسجدمیں دھرا کیاہے بجز موعظہ و پند

احکام تیرے حق ہے مگراپنے مفسر

تاویل سے قرآں کو بناسکتے ہے پا‎زند   5

ترجمه:

فی الجمله شراب است و کباب است و کلیسا

درمسجد ما چیست؟ به جز موعظه و پند

احکام تو حق جمله و تفسیرگرما

تأویل کند از برِ قرآن همه پازند

     اقبال با این طرح طنزآلود میخواهد نشان دهد که، ترک جهان یکسره کردن و به آخرت چسبیدن و دنیا را هیچ پنداشتن، که در قرائت های نادرست داعیان دین و تاویل و تفسیرهای ناجور مفسران از قرآن ریشه دارد، اسباب تکلیف جهان اسلام را فراهم میسازد.

ویا:

مجھ کو تو سکھادی ہے، افرنگ نے زندیقی

اس دورکے ملاہے، کیوں ننگ مسلمانی؟     (6)     

ترجمه:

افرنگ مرا آمُخت، رسم و ره زندیقی

ملای زمان ما، شد ننگ مسلمانی

     به اینگونه اقبال نه تنها به نقش فرنگ در ازخود بیگانه گی مسلمانان و شرقیان انگشت میگیرد، بل نارساییهای جامعه مسلمین را نیز نکوهش میکند و پیشوایان دین را که دیگر ننگ مسلمانی شده اند، مورد انتقاد قرار میدهد.

     شرق گرایی و توجه به خاورزمین و فرهنگ درخشان آن، در سراسر سروده های اقبال موج میزند و جانمایهء بسیاری از شعرهای او را میسازد.

تامرا رمز حیات آموختند

آتشی در پیکرم افروختند

یک نوای سینه تاب آورده ام

عشق را عهد شباب آورده ام

پیرمغرب شاعر آلمانوی  (اشاره به گویته شاعر آلمانی، ن)

آن قتیل شیوه های پهلوی

بست نقش شاهدان شوخ و شنگ

داد مشرق را سلامی از فرنگ

درجوابش گفته ام پیغام شرق

ماهتابی ریختم برشام شرق

تاشناسای خودم خودبین نیم

باتو گویم او که بود و من کیم  (7)

     اقبال از جایگاه یک روشنفکر مسلمان، با اندیشه ورزی و روشن بینی به ناگواریهای شرق نگاه میکند و آنگاه به اقوام شرق افاده مینماید که گرایش تمام به مادیت و ظواهر زنده گی، آنها را دچار دردها و دریغهای فراوان ساخته است. اقبال چون بسیاری از موارد دیگر این طرز اندیشه را از مولانا گرفته است که میگوید:

تا که بیرنگی اسیر رنگ شد

موسیی با موسیی در جنگ شد  (8)  

      اقبال متفکر و اندیشمند، نه ازآن روشنفکرانی است که تنها به انتقاد میپردازند و هیچ راهی نشان نمیدهند، بل همواره در کنار انتقاد راه بیرون رفت را نیز ارایه میدهد. چنانکه در فرجامین سخنان « پس چه باید کرد» خود میگوید:

ای اسیر رنگ! پاک از رنگ شو

مومن خود، کافر افرنگ شو

رشته سود و زیان در دست توست

آبروی خاوران در دست توست

این کهن اقوام را شیرازه بند

رایت صدق و صفا را کن بلند

اهل حق را زنده گی از قوت است

قوت هرملت از جمعیت است

رای بی قوت، هم فکر و فسون

قوت بی رای، جهل است و جنون (9)

این ابیات گویا شالوده همه طرح ها و گفتمان هایی است که اقبال به آنها  دلبسته گی دارد. آنانی که با چگونه گی وضعیت سیاسی ـ اجتماعی شبه قاره در آنروزگار آشنا استند، میدانندکه منظور اقبال از «رای بی قوت» و «قوت بی رای» چی بوده است. در واقع این تعبیرهای اقبال اشاره به هردوگروه از مردمان آنروز شبه قاره یعنی: هندوان و مسلمانان  بوده است، که یکی بیشترینه بر نظریه پردازی و آرامش توصیه میکرد و دیگری بر عصیانگری و تهور.

     وآخرین سخنان خود یعنی لباب اندیشه آزادیخواهانه و اسلامی اقبال را در بیتهای زیرین او نگاه بازیافته میتوانیم:

دانی از افرنگ و از کار فرنگ

تا کجا در قید زنار فرنگ؟

زخم از او، نشتر از او، سوزن از او

ما و جوی خون و امید  رفو

آن جهانبانی که هم سوداگر است

برزبانش خیر و اندر دل شر است

گرتو میدانی حسابش را درست

از حریرش نرم تر کرباس توست

کشتن بی حرب و ضرب آیین اوست

مرگها در گردش ماشین اوست

ای زکار عصر حاضر بی خبر

چرب دستیهای یورپ را نگر

قالی از ابریشم تو ساختند

باز اورا پیش تو انداختند

وای آن دریا که موجش کم تپید

گوهر خود را ز غواصان خرید  (10)

     اینک سالها پس از بدرود اقبال، روشن میگردد که بینش او نسبت به پدیده های روزگار چنان عمیق و ژرف بوده است که با واقعیتهای جامعه امروزی در می آمیزد و اقبال را در جای یک متفکر و اندیشمند سترگ شرقی ومسلمان قرارد میدهد.

     وقتی به سروده کوتاه زیرین از اقبال برمیخوریم، باید به این باور برسیم که انسانهای بزرگ پس از مرگ نیز زندگی میکنند و کارنامه هایشان در روند تاریخ همچنان اثر گذاز میمانند:

خدا آن ملتی را سروری داد

که تقدیرش به دست خویش بنوشت

به آن ملت سروکاری ندارد

که دهقانش برای دیگران کشت   (11)

*****

رویکردها:

1ـ  پس چه باید کرد ای اقوام شرق/ کلیات اشعارفارسی مولانا اقبال لاهوری، به کوشش احمد سروش، انتشارات سنایی، 1370 خورشیدی

2ـ بندگی نامه/ همان

3ـ همان

4ـ همان

5ـ کلیات اقبال/اردو/ اقبال اکادمی پاکستان، لاهور

6ـ همان

7ـ کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری

8ـ مثنوی معنوی مولانا جلا ل الدین محمد بلخی/دکتورمحمد کریم سروش

9ـ کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری

10ـ پس چه باید کرد ای اقوام شرق

11ـ ارمغان حجاز

 

 

 

۶ آذر ۱۳۹۳
تعداد بازدید : ۶۷۶
کد خبر : ۸۹۹

نظرات بینندگان

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.